گروه فرهنگی مشرق - آقای فریبرز خوبنژاد در سال 1344 در شهرستان بهمئی در استان کهگلویه به دنیا آمد و سال 1363 در حین مجروحیت اسیر شد. در 26 مرداد 1369 جزو اولین گروه آزادگان ایرانی به وطن بازگشت. رشتۀ علوم سیاسی را تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد. لکن به جهت یادگیری هنر در جهت ضبط و ثبت خاطرات آزادگان در دانشکده صداوسیما نیز تحصیل کرد. از همان اوایل جزو مدیران ستاد آزادگان شد و توفیق یافت تا در کنار مرحوم سید علی اکبر ابوترابی به آزادگان خدمت کند. او از سال 1383 که نهادهای ایثارگری ادغام شدند جزو هیئت مدیرۀ مؤسسه فرهنگی هنری پیام آزادگان درآمد و اکنون چند سالی است که جانشین مدیر عامل در این مؤسسه فرهنگی است. از همه مهمتر آقای خوبنژاد یک سینۀ پرسوز دارد که به قیمت شش سال اسارت و غربت به او عطا کردهاند. سینهای که در این سالها سوز و درد غربتش بیشتر هم شده است.
*******
***لطفاً در ابتدا مؤسسه فرهنگی ـ هنری پیام آزادگان را معرفی فرمایید. این مؤسسه غیردولتی و غیرانتفاعی است و در خدمت آزادگان سراسر کشور. مؤسسه را گروهی از آزادگان که در دورۀ اسارت نیز در امور فرهنگی فعالیت میکردند اداره میکنند. این افراد عمدتاً تیم فرهنگی آیتالله ابوترابی در اردوگاههای عراقی بودند. بعد از آزادی اینجا را در سال 1371 پایه گذاری کردند. فراز و نشیبهایی نیز داشت لکن در ده سال اخیر به صورت یک نهاد معتبر در حوزه فرهنگ دفاع مقدس درآمده است. ما در اینجا مسئولیت فرهنگی آزادگان را بر عهده داریم. اموراتی از قبیل فیلم، کتاب، مطبوعات، نمایش و کارهای تبلیغاتی. ما در اینجا با برخی نهادهایی که در حوزه دفاع مقدس کار میکنند مشارکت داریم، مانند بنیاد شهید و شهرداریها و وزارت ارشاد. اخیراً برای آزادگان نیازمند حتی کارهای خیریه نیز انجام میدهیم.
***منبع درآمد مؤسسه از کجاست؟
ما نیز مانند سایر مؤسسات فرهنگی در حوزههای دین، دفاع مقدس، پژوهش و برخی سازمانهای مردم نهاد (NGO) یک بودجهای داشتیم، که البته از پارسال دولت محترم آن را تماماً قطع کرد. این مشمول همه مؤسسات فرهنگی میشد. امسال هم در بودجه سال ۱۳۹۲ این ۱۵۰ مؤسسه فرهنگی تماماً از بودجه حذف شدند. اینها تحت عنوان جدول ۱۲ معروف هستند. لکن مرحوم حاج آقای ابوترابی برای امور فرهنگی آزادگان ممرّی پیشبینی کرده بود و فعلاً آب باریکهای است که از آنجا میآید؛ یک مجتمع است که کار اقتصادی میکند.
***پس شما در واقع متولی امور آزادگان در ایران نیستید؟
از سال 1383 با تشکیل «بنیاد شهید و امور ایثارگران» مسولیت آزادگان هم به آنها محوّل شد. لکن ما سالها در این مؤسسه، متولی رسمی امور ایثارگران بودیم. الآن فقط کارهای فرهنگی آزادگان به طور رسمی بر عهده ما است مانند همایشها، جشنها، گردهماییها، اردوها و هیئتهای آزادگان. هنوز آزادگان عزیز، به طور سنتی اغلب مطالباتشان را از اینجا پیگیری میکنند.
***در واقع مسئولیت شما کمتر شده است؟
کمتر شده ولی به گونهای حتی افزایش نیز یافته است. چون متأسفانه یک بیتوجهی یا کم توجهی در حوزه آزادگان وجود دارد که تقریباً هیچ نهادی وارد این مقوله نمیشود. نمیدانم چه کلمهای پیدا کنم که کسی نرنجد و من بتوانم حق مطلب را نیز ادا کنم. هیچ نهادی به این نیمه پنهان دفاع مقدس توجهی نکرده است. دفاع مقدس نیمهای آشکار داشت؛ عملیاتها، شهدای معظم و جانبازان که در منظر و مرعی بود. فیلمها و دوربینها بودند، و تشییع جنازهها و جانبازان در بیمارستانها. خبرنگران و مستندسازها، مصاحبهها و روزنامهها تا حدی اخبار و ابعاد جنگ را گزارش میکردند. ولی قطعهای به نام اسارت بود که خارج از محوطه فیزیکی جنگ اتفاق میافتاد که به تعبیری ادامه همین مقاومت و اصلاً نوع دیگری از ایستادگی بود؛ به تعبیری میتوان گفت باز کردن خاکریز در دل دشمن بود.
چندان به آن توجه نکردند. شاید چون در مرعی و منظر مردم رخ نداده است. فقط خود آزادگان میدانند چه شده است و خودشان حامل این پیام هستند. آنها وقتی به وطن برگشتند، هم مسئولین و هم مردم فکر میکردند که فعلاً باید به معیشت این آدمهای زجر کشیده و کتک خورده بپردازند حتی ترحّم نیز به آنها میکردند. آزادگان از 27 ماه تا ده سال اسیر بودند و لذا از سیر طبیعی زندگی عقب مانده بودند و باید خودشان را به سایر مردم میرساندند. و البته توجه کافی به آنها نشد.
مرحوم حاج آقای ابوترابی این نقصان را درک کردند و بسیار برای آن فعالیت کردند که این قطعه درخشان انقلاب اسلامی معرفی شود. به این سبب است که میگویم کار ما گستردهتر و سنگینتر شده است. هرچه پیشتر میرویم آزادگان دارند مریض و پیر و بیانگیزه میشوند و خاطرات خود را فراموش میکنند و عملاً بچههای جنگ و فرهنگ جنگ نیز دارد یک طور دیگر میشود.
اکنون ما مراحل دفاعی و احساسی جنگ را پشت سر گذاشتهایم. الان دیگر باید خروجیهای فرهنگی جنگ تولید و منتشر شده باشند. خب الحمد لله در معرفی جنگ و عملیاتها، و حوزههای شهادت و جانبازی گرچه کم بوده ولی بالاخره کارهایی انجام شده است. اما حوزه آزادگان عملاً متولی دیگری بجز ما ندارد. بنیاد شهید، بنیاد حفظ آثار و ستاد نیروهای مسلح به این موضوع وارد نمیشوند. لذا کار ما سنگین است.
سال گذشته در 26 مرداد گروهی از آزادگان بعد از بیست سال به محضر رهبر معظم انقلاب شرفیاب شدند. ایشان چند نوبت تأکید کردند که در موضوع آزادگان کتاب و فیلمها و آثار هنری اندکی تولید شده است. چیزی به این مضمون فرمودند که آزادگان سالها در دل معدن بودهاند تا تبدیل به الماسهایی درخشان شدهاند.
آنچه تا الان کار شده است در حد قامت بلند آزادگان نبوده است. لذا کار ما سنگینتر شده است. اغلب کارهای ما و دیگران ظاهری و احساسی بوده است، با ساختارهایی ضعیف. در این سالها ذائقه مردم نیز تغییر کرده است. هجوم رسانهها و اطلاعات نیز زیاد شده است. لذا شما باید خیلی زرنگ و کاربلد باشید تا بهترین مطالب را در کمترین حجم و در بهترین شکل تحویل اجتماع بدهد. این البته هنری میخواهد که إن شاء الله به ظهور برسد. متأسفانه توان ما به لحاط مالی و استعداد فیزیکی آنقدر نیست که بتوانیم پاسخگوی معرفی چهل هزار آزاده درخشان باشیم. ولی به خداوند تعالی امید داریم.
***پس در واقع الان شما بیشتر به تولیدات هنری میپردازید؟
بخش عمدهای از فعالیت اصلی ما فرهنگی است که یکی از آنها به اردو بردن آنها است. ببینید! آزادگان سالها از چرخۀ زندگی عقب بودهاند. خیلی تلاش کردند تا جبران کنند. اغلب آنها مسکن نداشتند، ازدواج نکرده بودند و شغل نداشتند یا حتی بیمار بودند. حالا مشکلات دیگری هم برای آنها رخ نموده است. به سن بازنشستگی رسیدهاند، سنشان زیاد شده و فرزندانشان یا ازدواج کردهاند یا به سن ازدواج رسیدهاند. خودشان نیز در سن میانسالی هستند. لذا آنها متأسفانه فرصتی برای تفریحات و فراغت نداشتهاند. ما این نیاز را احساس کردیم و اخیراً برای آزادگان «گردهمایی اردوگاهی» ترتیب دادیم.
***آنجا چه خبر است؟
مثلاً آزادگانی که در یک اردوگاه در عراق بودند را در مشهد گرد آوردیم. این افراد حدود پنجاه سال سن دارند و بعد از بیست سال در یک اردوگاه دو سه روز با یکدیگر زندگی کردند. خیلی تماشایی بود. آنها مانند کودکان در عین سادگی و صمیمیت با یکدیگر مواجه میشدند. چون سالها در غربت و سختی با همدیگر زندگی کردهاند. میگفتند بعد از دوران جبهه، بهترین دوران عمرشان همین روزهایی است که در اردو بودهاند. آنجا کاملاً تخلیه میشوند.
***خب این خودش سوژه یک فیلم خوب است.
بله. تقاضا میکنیم از رسانههای مختلف و شبکههای تلویزیونی که بیایند در این موضوعات کار کنند. ولی متأسفانه چندان استقبال نشده است. بخش عمدۀ کار ما البته چاپ کتاب و بانک اطلاعات و خاطرات آزادگان است که انجام شده. تا الان حدود ۶۵ فیلم مستند تولید شده است. سریالی با نام «دولت مخفی» نیز در دست تولید داریم. نگارش طرح و فیلمنامه این سریال، در این مؤسسه بوده است و تلویزیون و دیگران نیز مشارکت مالی کردهاند.
***آیا میتوانید سریالهای تلویزیون درباره آزادگان را نام ببرید؟ به نظر میرسد در این حوزه آثار خوبی تولید نشده است.
درست است و متأسفانه در این حوزه فیلمهای خوبی وجود ندارد. برخی از مشهورترین آثار در این خصوص عبارتند از:
1) سریال «نبردی دیگر» به کارگردانی عبدالله باکیده. این سریال، ناشیانه ساخته شده و تصویر نادرستی از اسارت به دست میدهد.
2) سریال «بازگشت پرستوها» به کارگردانی ابوالقاسم طالبی. این سریال مشکل اساسی نداشت ولی نتوانست اسارت و آزادگان را معرفی کند.
3) سریال «پرندگان خارزار» به کارگردانی یوسف سیدمهدوی که هنوز پخش نشده است
4) سریال دولت مخفی هم که در مرحلۀ تولید قرار دارد
البته مجموعههای کوچک دیگری هم بودند. ولی در جامعه جز رسول رستگاری که مشهور شد ولی چنین موضوعی به این صورت وجود نداشته شما چیزی نمیشنوید که بخواهند از آزادگان بگویند.
1) سریال «نبردی دیگر» به کارگردانی عبدالله باکیده. این سریال، ناشیانه ساخته شده و تصویر نادرستی از اسارت به دست میدهد.
2) سریال «بازگشت پرستوها» به کارگردانی ابوالقاسم طالبی. این سریال مشکل اساسی نداشت ولی نتوانست اسارت و آزادگان را معرفی کند.
3) سریال «پرندگان خارزار» به کارگردانی یوسف سیدمهدوی که هنوز پخش نشده است
4) سریال دولت مخفی هم که در مرحلۀ تولید قرار دارد
البته مجموعههای کوچک دیگری هم بودند. ولی در جامعه جز رسول رستگاری که مشهور شد ولی چنین موضوعی به این صورت وجود نداشته شما چیزی نمیشنوید که بخواهند از آزادگان بگویند.
***فیلمهای سینمایی چطور؟
در حوزه سینما وضع خیلی بدتر است. گرچه ما در حوزه دفاع مقدس کلاً مشکل داریم. من سؤال میکنم از کارگردانان و نویسندگان و تهیه کنندگان، اصلاً از تمام اهالی سینما میپرسیم که هشت سال در کشور ما جنگ بود. اسمش هم دفاع مقدس بود و واقعاً هم مقدس بود. کدام فیلم را میتوانید معرفی میکنید که بیانگر این حماسه هشت سالۀ مقدس باشد. برخی فیلم آژانس شیشهای را نمونه خواهند آورد. در حالیکه آن فیلم، گرچه خوب است ولی ضد جنگ است. یعنی از این جهت که دارد آسیبهای جانبازان را نشان میدهد نه اینکه بگوید که این جنگ بد است. بلکه دارد میگوید جهاد مقدس است ولی چرا با اهل جهاد اینطور برخورد میشود.
لذا من ندیدهام فیلمی که بتواند حماسه هشت ساله دفاع مقدس را به مردم معرفی کند. هرچه بوده است، سکانسهایی از برخی فیلمها بوده است. البته فیلمهای خوب تولید شده است ولی آن حماسهها را مطرح نکرده است.
در موضوع آزادگان اوضاع خیلی بدتر است. ما در حوزه سینمای دفاع مقدس در خصوص آزادگان مگر چند فیلم داریم؟ ممکن است بیشتر هم باشد ولی آنهایی که میشود به عنوان فیلم معرفیشان کرد اینها هستند:
1) پرواز از اردوگاه (1372) [ساختۀ حسن کاربخش] که واقعاً من نمیدانم این فیلم را چرا ساختهاند. آقای محمدحسین لطیفی، طراح صحنۀ این فیلم بوده است، از او سؤال کردم که برای چه چیزی این فیلم را ساختید؟ هدفتان چه بود؟ گفت: «برای هیچ». یعنی هدفی نداشتند. یعنی کارگردان هدف دیگری داشت که برای ما معلوم نیست. شاید مقصودشان تجارت بوده است، ولی اینکه چه چیزی را میخواست به مردم بگوید من نفهمیدم چه میخواست بگوید.
2) کیمیا (1373) ساختۀ احمدرضا درویش که اساساً در مورد یک آزاده است ولی هیچ ربطی به آزادگان جنگ و موضوع اسارت ندارد. یعنی یک فیلم اجتماعی است که از یک موضوع اسارت و آزادگان برای درام فیلمش کمک گرفته است.
3) فیلم بوی پیراهن یوسف (1374) ساختۀ ابراهیم حاتمیکیا که آن نیز اصلاً به اسارت وارد نمیشود و فقط صحنه ورود آزادگان را بازسازی کرده است
در موضوع آزادگان اوضاع خیلی بدتر است. ما در حوزه سینمای دفاع مقدس در خصوص آزادگان مگر چند فیلم داریم؟ ممکن است بیشتر هم باشد ولی آنهایی که میشود به عنوان فیلم معرفیشان کرد اینها هستند:
1) پرواز از اردوگاه (1372) [ساختۀ حسن کاربخش] که واقعاً من نمیدانم این فیلم را چرا ساختهاند. آقای محمدحسین لطیفی، طراح صحنۀ این فیلم بوده است، از او سؤال کردم که برای چه چیزی این فیلم را ساختید؟ هدفتان چه بود؟ گفت: «برای هیچ». یعنی هدفی نداشتند. یعنی کارگردان هدف دیگری داشت که برای ما معلوم نیست. شاید مقصودشان تجارت بوده است، ولی اینکه چه چیزی را میخواست به مردم بگوید من نفهمیدم چه میخواست بگوید.
2) کیمیا (1373) ساختۀ احمدرضا درویش که اساساً در مورد یک آزاده است ولی هیچ ربطی به آزادگان جنگ و موضوع اسارت ندارد. یعنی یک فیلم اجتماعی است که از یک موضوع اسارت و آزادگان برای درام فیلمش کمک گرفته است.
3) فیلم بوی پیراهن یوسف (1374) ساختۀ ابراهیم حاتمیکیا که آن نیز اصلاً به اسارت وارد نمیشود و فقط صحنه ورود آزادگان را بازسازی کرده است
4) مردی شبیه باران (1375) ساختۀ سعید سهیلی
5) فیلم نفوذی (1388) که یک ماجرای امنیتی را دستمایه قرار داده است و به موضوع اسارت نمیپردازد، گرچه تا حدودی واقعیت داشته است.
5) فیلم نفوذی (1388) که یک ماجرای امنیتی را دستمایه قرار داده است و به موضوع اسارت نمیپردازد، گرچه تا حدودی واقعیت داشته است.
***اخراجیهای 2 چطور؟
ما یک نزاع رسانهای با آقای دهنمکی داشتیم. ما با هم دوست صمیمی بودیم ولی متأسفانه به این سبب اندکی بین ما مکدر شد. فیلم اخراجیها واقعاً فاجعه بود. خصوصاً که کارگردانش یک ایثارگر بوده است و او البته کسی است که در موضوع آزادگان دفاع مقدس تخصص دارد بهویژه در ادبیات و خاطرات این عزیزان. لذا از ایشان انتظار نداشتیم که چنین فیلمی بسازد. خب الان مردم این فیلم در ذهنشان ماندگار شده است در حالیکه ماجراها واقعاً اینطور نبوده است.
شاید علت اینکه اخراجیها 2 حق مطلب آزادگان را در حد بضاعت خودش ادا نکرده به این دلیل باشد که کارگردان شخصیتهایش را از قبل اینطور انتخاب کرده که لودگی بکنند و همانها را به اسارت برده است.
آقای عبدالجبار کاکایی جملۀ زیبایی دربارۀ این فیلم نوشت در ضمن نامهای به فرزندش با این مضمون که آدمهای جنگ اندک چیزی که بودند در ۵۰ کیلومتری جبهه فضا هرچه بودند عوض میشدند. واقعاً همینطور بوده است. اکثر رزمندگان اینطوری بودند. در اسارت بیشتر این را میدیدیم. یک لوتی در اسارت نماز شبخوان میشد.
بنابراین از این جهت چون فرمودید ببینید یک عده آدم لات میروند جبهه، اشکالی ندارد اینجایش خوب است. اینها میروند جبهه و اسارت. وقتی برمیگردند اصلاً تغییر نمیکنند. واقعاً اینطور نبوده است. من برای خودم سکانس به سکانس و پلان به پلان فیلم اخراجیها 2 را یک وقتهایی نشستم تحلیل کردم. یک عده اسیر قدیمی در فیلم داریم که از قبل در این اردوگاه هستند که جای خواب ندارند. فیلم به لحاظ انتخاب لوکیشن و طراحی صحنه خیلی ایراد دارد. این چیزها را یک آزاده بهتر میداند. از همه مهمتر موردی است که الان میخواهم اشاره کنم. شاید آقای دهنمکی متوجه نبوده است. اسرای جدید از جبهه رفتهاند و شعارهای ایرانی میدهند. یکی از آن قدیمیها جملهای میگوید که به ظاهر خیلی ساده است ولی عملاً زیرکانه بوده یا از روی سهو القلم نویسنده. اسیر قدیمی میگوید: اخوی تنت گرم است ولی تو هم مثل ما خواهی شد. یعنی گذر زمان تو را از آن قامتت خالی میکند و تو هم مثل ما عوض میشوی. این شعارهایی که در ایران میدادیم مفت بود.
***در حالیکه در اسارت ایمان بیشتر میشد...
اگر تشریف بیاورید و آزادگان 5ر2 ساله را با آزادگان ده ساله مقایسه کنید خواهید دید که قوّت و استقامت قدیمیترها افزونتر است. ممکن است فقط به لحاظ جسمی قدیمیترها بیشتر بیمار باشند. این مسئله بسیار تحقیقشده است که هرچه میزان سنوات اسارت زیاد میشد، میزان دلبستگی و پیوستگی به جمهوری اسلامی و امام و اعتقادات دینی بیشتر میشد. اما در این فیلم دقیقاً عکس این موضوع را میبینیم. میگوید: «اخوی تنت گرم است» یعنی چند روز دیگر میشوی مثل ما. در حالیکه اینطور نبود. واقعاً هم اینطور نبود.
***من خلبان حسین لشکری را دو روز بعد از آزادی دیده بودم...
حسین لشکری یک اسیر تنها و تنهاترین سردار بود. در آمریکا درس خوانده بود. خب در اردوگاه ممکن است بگویید دو هزار نفر آدم بودهاند که همدیگر را میپاییدند. بالاخره ریاکاری یا هرچیزی که بخواهید اسمش را بگذارید. حسین لشکری حدود ۱۵ سال تنها بوده است. او میتوانست هر چیزی بشود؛ دیوانه یا جاسوس یا هر آدم کثیف دیگری. ولی این آدم چه کار کرده است؟ بگذارید یک مقدمه بگویم.
29 مرداد 1367 جنگ تمام شد و دقیقاً دو سال بعد در 26 مرداد 1369 آغاز برگشت آزادگان بود. وقتی که تیمهای ملی ایران و عراق بازی دوستانه میکردند ما اسیر بودیم و کتک میخوردیم. دقیقاً همان شب ما کتک خوردیم. ببینید یک اسیری مانند لشکری چه انگیزهای دارد که نزد خود نمیگوید اینها دارند خوش میگذرانند و ما داریم اسارت میکشیم. دو سال بعد از پایان جنگ درخشانترین دوره مقاومت آزادگان بود. گرچه جنگ تمام شده بود ولی دوران ایستادگی بر اعتقادات مانده بود. من خبر دارم که بعد از آتشبس رزمندگان ما با سربازان عراقی در لب مرز با همدیگر چای میخوردند و تعامل داشتند. البته ما همان وقت آنجا کتک میخوردیم.
از سال ۶۷ که جنگ تمام شد تا فروردین ۷۷ که حسین لشکری آزاد شد چه انگیزهای او را در انفرادی در اسارت سالم نگه داشت؟ این آدم میتواند نماینده تمام ایرانیها در مقاومت و پایداری باشد که شما وقتی دارید فیلم تولید میکنید به اینها باید توجه کنید. نه اینکه جریان عظیم یک رودخانه زلال را بیخیال شوید و حالا دو تا گودال که آنجا بوده و مقداری لجن در آن جمع شده را توجه کنید و اصالت بدهید.
***آقای لشکری میگفت که من در اسارت برنامه روزانه داشتم. کتاب زیادی هم نداشت، فقط قرآن و تعدادی کتب مختصر. میگفت مثلاً روزی یک ساعت نماز قضا میخواندم برای پدرم، روزی یک ساعت نماز قضا میخواندم برای مادرم و چنانچه یک روز صبح دیرتر از خواب بیدار میشدم نظمم به هم میریخت و مجبور بودم یک طوری جبران کنم. وقتی دو روز بعد از آزادی او را دیدم خیلی آرام و متین بود با یک سینه ستبر. منظورم به لحاظ روحی است. در تأیید فرمایش شما عرض میکنم که فرمودید که رزمندگان هر چه بیشتر در اسارت بودند آرامتر و متینتر و با ایمانتر میشدند.
فرمایش شما صحیح است. حتی اگر آزادگان این نبودند که الان هستند، باید ما آزادگان را در تبلیغات عمومی آدمهایی مقاوم نشان میدادیم. در همه کشورها این کار را میکنند. چون شما موظف نیستید که روحیه یأس و ناامیدی را به مردم تلقین کنید. در حالیکه واقعاً هم یأس و بیدینی در میان آزادگان نبوده است. من قبل از اینکه اسیر شوم یک سال رزمنده بودم. در همه جبهههای غرب و جنوب حضور داشتم. اصلاً آن مقاومتی که در اسارت میشد بسیار بیشتر از آن چیزی بود که در جبهه گذرانده بودیم؛ از معنویت، مقاومت و دلبستگی.
***چون هم غریبی است و هم اسیر بودن در چنگ دشمن
بله. لذا اکیداً میگویم که در این حوزهها کارهای فرهنگی خوب تولید نشده است. در مورد آزادگان بسیار کمتر نیز کار شده. چه اینکه در مورد جانبازان هم کارهای اندکی تولید شده است و در مورد شهدا نیز در همین حدودها. البته شهدا افضل هستند، چون این یک نقطه نهایی است. ما گاهی برخی سازمانها را میبینم که عملاً شهدا را بیشتر تحویل میگیرند. هم، به لحاظ عاطفی درستتر است و هم، به لحاظ آن نگاه دوراندیش که بالاخره باید برای کشور جان داد.
***خانوادهشان را میفرمایید؟
مسئولان، هم به خانواده و هم به خود شهید بیشتر میپردازند. حق هم همین است. ولی از نقطه نظر منافع ملی شما باید به آزادگان بیشتر رسیدگی کنید و بهترین زندگی را برایشان مهیا کنید و همینطور جانبازانمان را. چرا؟ چون باید روحیه مقاومت را ترویج کنیم. اگر اطرافیان یک جانباز یا آزاده و یا سایر مردم ببینند که قهرمان ملیشان در زندگی گرفتاری دارد و ژندهپوش است، چیزی ندارد، بدون مسکن است، بچههایش فقیر هستند و نمیتوانند درس بخوانند، طبیعتاً اگر خدای ناکرده اتفاقی برای کشور بیافتد کسی انگیزه دفاع نخواهد داشت. هر کس ممکن است نزد خود بگوید چرا من بروم دفاع کنم که بشوم مثل او؟ نمیروم. میمانم و استراحتم را میکنم، میروم خارج از کشور درسم را میخوانم و بعد جنگ بالاخره تمام میشود و من میآیم رئیس همه اینهایی که رفتند خواهم شد. این را میگویم چون مشابهش، اتفاق افتاده است.
یکی از مسائلی که برای آزادگان بعد از برگشت خیلی سخت بود آن است که میدیدند مثلاً همکلاس او در دبیرستان رفته درس خوانده و مدیر شده است و او هنوز باید دیپلم بگیرد و برود تازه ازدواج کند و در همان اداره احتمالاً راننده یا نگهبان یا مستخدم شود، یا حداکثر یک کارمند دفتری ساده بشود. آن آقا که درس خوانده فرماندار شد. اگر او نزد خود در این موارد فکر نکند فرزندش آن را به زبان خواهد آورد که اگر میماندی تو الآن فرماندار بودی. بنابراین تسهیلاتی که به ایثارگران میدهند و یا توجهی که به لحاظ فرهنگی به این عزیزان میکنند اصلاً رانت نیست و باید به عنوان بیمۀ آینده کشور به آن نگاه کرد.
***البته در همه جای دنیا به قهرمانان جنگ اهمیت میدهند و احترام میگذارند.
بگذارید خاطرهای بگویم. یک نوبت برای تولید فیلمی در مورد آزادگان به پاریس رفته بودیم. در وقت آزاد میخواستیم برج ایفل را ببینیم. یک همراه سوئیسی داشتم. جمعیت زیاد بود و گفتند که دو سه ساعت دیگر نوبتتان میشود. باران بود و نمیخواستیم آنجا زیاد بمانیم و کار داشتیم. همین آقای همراه گفت اتفاقاً دو سه گروه راحت میتوانند بدون نوبت بازدید کنند: قربانیان جنگ از هرجایی باشند، معلولان و زنان باردار. اصرار میکرد که بیا این کارت آزادگیات را به مسئول این گیشهها نشان بده. گفتم من از این کارت در کشورم استفاده نمیکنم، آیا حالا در یک کشور بیگانه بگویم این کارت آزادگی من است که بروم آن بالا؟! میخواهم صد سال نروم.
منظور این است که آنها برای قهرمانان جنگ احترام ویژه قائل هستند چون میخواهند به مردم کشورشان تعلیم دهند که از کشورتان دفاع کنید، دفاع ارزش دارد. ما خیلی بهترش را داریم، در دینمان هم داریم. خدا در قرآن فرموده است: «فَضَّلَ اللهُ المجاهدینَ علی القائدینَ أجراً عظیماً» [نساء/ 95]. وقتی خداوند بفرماید «اجراً عظیماً» با اینکه یک انسان محدود این را بگوید خیلی تفاوت دارد. لذا اصلاً قابل توصیف نیست.
***احترام به یک ایثارگر در جامعه خیلی مهم است.
بله. این را باید آموزش داد. وقتی که شما در اتوبوسها علامتی برای صندلی جانبازان و معلولان نصب میکنید باید کسی در آن صندلی یا ننشیند یا اگر نشست، با احترام و افتخار بلند شود و جایش را به جانباز یا معلول بدهد. نباید که از سر اجبار یا اکراه، با این تصور که به این افراد دارد رانت داده میشود برخیزد. اینها را ما توجه نکردیم. با فیلم و سینما میشود این افعال نیک را ترویج کرد.
***آیا شما خودتان در اسارت با مرحوم ابوترابی بودهاید؟
من در اسارت خدمت حاج آقا هیچ وقت نبودم. البته روح حاج آقا در اردوگاهها سیال بود. چون اولاً در اردوگاهها جابجاییهای زیادی صورت میگرفت. لذا همراهان و در بسیاری از موارد شاگردان ایشان اردوگاه به اردوگاه میچرخیدند. خود ایشان تقریباً تمام اردوگاههای مورد بازدید صلیب سرخ را رفته بود. و البته نامههای ایشان از طریق بیمارستانها و جاهای دیگری که آزادگان در اردوگاه همدیگر را میدیدند رد و بدل میشد و حتی افراد صلیب سرخ گاهی نامهها و پیامهایش را به اردوگاههای دیگر میرساندند. آنقدر به این آدم اعتماد داشتند و میدانستند که پیامش، آرامش و محبت است که نامههایش را جابجا میکردند و به گروههای مختلف میرساندند.
***یعنی افراد صلیب سرخ نامۀ آقای ابوترابی را برای اردوگاههای دیگر میبردند؟
بله. مثلاً افراد آنها امروز در اردوگاه موصل 2 نامۀ حاج آقا یا پیام او را میگرفتند و فردا که به موصل 3 میرفتند به یک شخص معتمد تحویل میدادند و او هم در اردوگاه نشر میداد. در هر اردوگاهی که بودیم به تناوب پیامهای حاج آقا ابوترابی به ما میرسید. همه نظرات ایشان را با طیب خاطر میپذیرفتند. حتی عراقیها وقتی نمیتوانستند تنشهایی که خود آنها و بچههای ما متقابلاً ایجاد میکردند را کنترل کنند به حاج آقا متوسل میشدند. یعنی ایشان را به آن اردوگاه انتقال میدادند و آنجا آرام میشد.
***آقای ابوترابی چطوری برای عراقیها کار میکرد؟
مثلاً در سال آخر فعالترین بچهها و نخبهها را از همۀ اردوگاهها جمع کردند و به یک اردوگاه تازه تأسیس به نام تکریت ۱۷ انتقال دادند. بعد از 9 سال شرایط سخت و وحشتناک برای بچهها، در تکریت ۱۷ در مدت دو سه ماه، معادل همان 9 سال به این بچهها سختی دادند. این اردوگاه هیچ چیز نداشت. آبش از جویهای کثیف تأمین میشد. آن چند ماه قابل توصیف نیست. یک جنگ دو طرفه بین عراقی و ایرانیها بود. توصیف این اردوگاه که با این وضع دارد اداره میشود سخت است. طرفین هم کوتاه نمیآمدند. عراقیها قدرت و زور داشتند و بچههای ما هم مقاومت شدید میکردند و زبانشان باز بود. در این میانه، عراقیها تدبیری به خرج دادند، تدبیری بسیار عاقلانه. آنها حاج آقا ابوترابی را به این اردوگاه انتقال دادند. عراقیها چیزی به او نمیگفتند ولی صرف حضور ایشان در اردوگاه به بچهها آرامش میداد. بچهها کمکم روشهای مبارزه را به طور عملی یاد میگرفتند.
از آن به بعد مبارزۀ بچهها تبدیل شد به یک مبارزۀ فرهنگی. خیلی مثمر ثمرتر از آن واحدهای فیزیکیای بود که آنها قبلاً داشتند. اتفاقاً فضای اردوگاه فضای خشن، خاکی، کویری و کثیف بود. ایشان وقتی به آنجا آمدند حتی اردوگاه کمکم سبز شد. بچهها سبزی میکاشتند و اصلاً اردوگاه ظاهرش هم عوض شد.
***اردوگاههای دیگر چطور؟
تکریت 17 را چون آخرین مورد بود نمونه آوردم. اردوگاه موصل 2 نیز همینطور بود. در هر اردوگاهی که ایشان را بردند هر فضای خشنی که حاکم بود تلطیف میشد. چون میدانید حرکت ایشان مانند یک مرد روشنضمیر بود. آینده را میدید. تمام روشهای مبارزه را میدانست؛ فرهنگی، زیرکانه، غافل کردن و غیره. ما فقط بلد بودیم که اگر عراقیها فحش دادند ما هم فحش بدهیم. ایشان یک پیر روشنضمیر بود و ما آن جوان کله داغی بودیم که فقط دوست داشتیم درگیر شویم. ولی ایشان راههایش را بلد بود. اتفاقاً همین راههای حاج آقا بود که عراقیها را ناتوان میکرد. یعنی همیشه عراقیها و صلیب سرخ و حتی ما رزمندگان، مقهور تدبیر ایشان بودیم. الآن میتوانید یک خروجی این تدبیر ببینید که آزادگان از فعالترین اقشار جامعه هستند. به نسبت ظرفیتی که دارند بیشترین تحصیل کردههای عالی را دارند. اینها نتیجه تدبیرهای ایشان بود و درسهایی که بچهها از او آموختند.
***از خاطرات آقای ابوترابی میتوانید بگویید؟
ما از بعد از اسارت دیگر در خدمت ایشان بودیم تا 11 خرداد که روز بعدش از این دنیا رفتند به بهشت آرامش پر کشید.
***از خاطرات خودتان و خاطرات اسارت چیزی که خیلی شاخص باشد میتوانید تعریف کنید.
خاطرۀ روزهای آخر برایمان حیرت انگیز است. عراق به کویت حمله برد و آنجا را اشغال کرد. ما نمیدانستیم. مردم عراق نیز در بیخبری مطلق بودند. سانسور در حد اعلی بود. هیچ روزنامهای کوچکترین مطلبی که بشود از آن چیزی بیرون کشید نمینوشت. روزنامهها کاملاً در خدمت حزب بعث و وزارت دفاع و افراد بعثی بودند. چهار یا پنج عنوان روزنامه در عراق بود و دو کانال تلویزیونی، و همین.
خب وقتی که عراق به کویت حمله کرد [11 مرداد 1369] صدام میگفت که کویت از ما درخواست کرده و ما رفتیم نجاتشان دادیم. بعد خود عراقیها کمکم فهمیدند که در واقع کویت را اشغال کردهاند. برایشان خیلی سنگین تمام شد. گوئیا که امریکا به آنها وعدههایی داده و بعد نقض عهد کرده بود. صدام در چند جبهه نمیتوانست بجنگد. لذا نامههایی را با رئیس جمهور وقت ایران رد و بدل کرد.
اما خاطرۀ من این است. وقتی از طرف دولت عراق میخواستند یک بیانیه مهمی را بخوانند یا صدام میخواست سخنرانی بکند یکی دو ساعت قبلش برنامههای عادی تلویزیون و رادیو قطع میشد و مدام مارش نظامی میزدند. خب آن روز آتشبس بود و خبری نبود. اما مرتب میگفتند که ما تا لحظاتی دیگر یک بیانیه مهمی را از طرف رئیس جمهوری برایتان قرائت میکنیم. من چون عربی بلد بودم در آنجایی که بلندگو بود ایستاده بودم و بقیه هم دور بنده جمع شده بودند که ترجمه کنم. بیانیه را خواند که صدام نامهای به رئیس جمهوری ایران نوشته است. اگر کلمات عربیاش را جابجا نگفته باشم کلماتش این بود: «لَقَد تَحَقَّقَ کُلَّ مَا أرَدْتُمُوه». یعنی هرچه خواستهاید به آن رسیدهاید. در ادامه از طرف صدام اعلام شد که من آمادهام که به عنوان حسن نیت از فلان روز که معادل ۲۶ مرداد است گروهی از اسیران ایرانی را آزاد کنم. مسائل تمام شده است. هرچه اصرار میکردید و میخواستید به آن رسیدهاید.
این، همان لحظه پیروزی بود که صدام تا آن وقت اعتراف بدان نکرده بود، حتی در سختترین شرایط جنگ مثل فتح خرمشهر و فتح فاو اینقدر با ذلت چیزی نگفته بود. وقتی قطعنامه 598 پذیرفته شد آن شب، شب عزای ما بود. چون صدام بیانیه بسیار بیادبانهای را به ملت عراق صادر کرد که میگفت ما پیروز شدیم و ملاها شکست خوردند. خلاصه اینکه به اهداف و مقدسات ما بیادبی کرد. واقعاً توصیفش سخت است که به شما بگویم چطور آزادگان در دل دشمن از پذیرش قطعنامه ناراضی بودند و آن شب گریه میکردند.
***در ایران نیز همینطور بود.
بله حالا در ایران طبیعی بود. اما اسیری که دارد شکنجه میشود و از خانواده دور است و ناراحتی و بیماری دارد، و میگوید که چرا اینطور شد شاید اوضاعش خیلی سختتر باشد. اما آن روز آخر، وقتی صدام این بیانیه را داد و این جمله را گفت اصلاً در اردوگاه هیجانی برای آزادی نبود. خوشحالی و مسرت ما برای این بود که بالاخره دشمن اعتراف کرد که شما به مقصود خود رسیدهاید.
ما در جنگ چه میخواستیم؟ تمامیت ارضی را و عزت ملی را میخواستیم که به آن رسیدیم. خب ببینید دشمن به ما یک حمله ناجوانمردانه کرد و میخواستیم روی حرفمان بایستیم و ایستادیم و دشمن اعتراف کرد. پیروزی بزرگی بود و من چون ترجمه میکردم و خیلیها از من میپرسیدند که بیانیه چه بود، خدا را شاهد میگیرم که حتی یک نفر را ندیدم که خوشحالیاش برای این باشد که از پسفردا ما میخواهیم آزاد شویم. تمام خوشحالیمان این بود که دشمن متکبری چون صدام به پیروزی ما اعتراف کرده بود. وقتی بیانیه تمام شد و به آسایشگاه آمدم نماز شکر خواندم و گفتم خدایا از تو ممنونم! ما چیزی بیشتر از این نمیخواستیم.
لذا این ۲۶ مرداد یک روز استثنایی و مهم در تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است که متأسفانه به آن هم پرداخته نشده. روز 26 مرداد تکمیل کننده پیروزی جمهوری اسلامی در دفاع مقدس است.
***این ماجرا مرا به یاد حکایت یوسف(ع) در قرآن انداخت. آن حضرت از زندان بیرون نیامد تا وقتی که زنان مصر به بیگناهی او اعتراف کردند. لذا وقتی او آزاد شد پاک و بری بود و بعد به صدارت مصر رسید [نگا. آیات 50 تا 53 از سورۀ مبارکۀ یوسف]. لذا اوضاع شما آزادگان، شبیه حضرت یوسف(ع) است که با اعتراف صدام، شما پاک و بری بیرون آمدید و بر صدر و قلوب مردم نشستید.
روز آزادی هم خاطرات جالبی دارد. من مجروح بودم. پیرمردها، مجروحین و بیماران را از طریق مرز هوایی تبادل میکردند. سایر آزادگان از مرز خسروی آزاد میشدند. یادم هست اسیران عراقی را با هواپیمای جمهوری اسلامی به فرودگاه بغداد آوردند و ما با همان هواپیما برگشتیم و این پادشاهی که شما گفتید من در وطن دیدم. اول بگویم که اسرای عراقی با لباس شیک برگشتند، کت و شلوار داشتند و یک کیف شامل صنایع دستی ایرانی به هر کدام هدیه داده بودند. اینها به لحاظ پوشش مثل اشراف بودند. ما نیز همان لباسهای نظامی عراقی را که به ما داده بودند پوشیده بودیم. در فرودگاه بغداد که اینها پیاده شدند همانجا تفتیش شدند و آن هدایا را از آنها گرفتند و دیگر نمیدانم کت و شلوارشان را نیز گرفتند یا نه؟ ولی آن چیزی که دستشان بود را از گرفتند و چقدر بیچارهها در صف بازرسی بودند و به آنها اهانت شد. اما وقتی ما به ایران برگشتیم، شما استقبال مردم و مسئولان را دیدید دیگر. این پادشاهیای که شما میگویید در واقع مصداق دارد و خداوند به این عزیزان عزت واقعی داد.
***آن روز، یک روح عجیبی در ملت ایران دمیده شد.
بله. ۲۶ مرداد تکمیل کننده پیروزی ایران در جنگ بود. جنگ تمام شده و دشمن عقبنشینی کرده بود. ولی هنوز چهل هزار اسیر در گرو دشمن بودند. در ۲۶ مرداد این پازل تکمیل شد و ملت فرزندان خود را تحویل گرفت. چون بالاخره جنگ تمام شده بود و باید فضای سازندگی و روحیه و نشاط در کشور حاکم میشد. اما خانوادههای شهدا و جانبازان نگران بودند و رزمندگان بیانگیزه. یأس بر فضای کشور حاکم شده بود چون مردم از پایان جنگ به آن شکل ناراضی بودند. مسئولان کشور برای سازندگی واقعاً به دنبال بهانهای بودند تا این فضا را عوض کنند. آزادگان بهانه را با خود آوردند. شما اگر دیده باشید پس از ورود آزادگان، در همه زمینههای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی یک تحول دیگری در کشور اتفاق افتاد.
***از خاطرات بعد از اسارت حاج آقا ابوترابی و راهاندازی این مرکز بگویید.
معروف است که آقای ابوترابی ده سال اسیر بودند و ده سال مفقود. خانوادهاش میگویند ده سالی که حاج آقا اسیر بود میدانستیم که اسیر است و گاهی نامهای از ایشان میآمد. اما بعد از آزادی، دورۀ ده سالۀ مفقودی ایشان شروع شد. فرزند گرامی ایشان، مؤکداً به بنده میفرمودند که در این ده سال آزادی پدرم، او حتی چهار روز ناهار را در خانه نخورده است.
***یعنی حتی جمعهها؟
خدا میداند که اصلاً ایشان جمعه و شنبه و عید و تعطیلی و نوروز و عاشورا نداشت. همهاش در حال خدمت و سرکشی به ایثارگران و آزادگان و سایر مردم بوده است. به عنوان نمونه بگویم که ایشان در مجلس ششم رأی نیاوردند. چون شایع شده بود که در تهران و قزوین و قم کاندیدا است. در این سه شهر نیز رأی آوردند در حالیکه فقط در تهران رسماً کاندیدا بودند. آقای مشکینی و دیگران در قم، دعوت کردند و ایشان به قم تشریف بردند ولی به دلیل یک مشکل حقوقی نتوانستند در قم ثبت نام کنند. گفتند باید از تهران کاندیدا شوید. اما از طرف دیگر، گروههای سیاسی در تهران اسم ایشان را در فهرست نگذاشته بودند و شاید هم نمیدانستند ایشان در حوزۀ تهران نامزد شده است. لذا رأی نیاوردند.
روز اعلام نتایج انتخابات مجلس ششم، به من زنگ زدند و فرمودند که یک متن از طرف من بنویسید و از مردم تشکر کنید. بعداً خبر دادند که در آن روز در خانه شیرینی توزیع کردهاند که خداوند این مسئولیت را از دوش ایشان برداشته است و لذا میتوانند در حوزههای دیگر کار کنند.
در همان ایام تبلیغات مجلس ششم هیئت امنای یک مسجد در جنوب تهران، از ایشان برای سخنرانی و معرفی برنامهها دعوت کرده بود. یکی دو ساعت قبل از اذان مغرب بود که از مسجد زنگ میزدند که حاج آقا کجاست؟ ما نیز ایشان را پیدا نمیکردیم.
بعد از ساعتی زنگ زد و میخندید. زمستان بود. گفتم حاج آقا چه شده است؟ گفت من در تبریز هستم. برف آمده و پروازها لغو شده. لذا برای سخنرانی به تهران نمیرسم. آن وقت ایشان به یکی از شهرهای آذربایجان ــ احتمالاً شبستر ــ رفته بود تا برای آزادهای تبلیغات کند. کار دیگری با من داشت که من از آن موضوع خبر نداشتم. گفت یک آقایی که از رزمندگان جنگهای نامنظم شهید چمران بوده در خانهاش فلج افتاده است. گفت امروز باید میرفتم به منزل او ولی نمیتوانم. شما لطف کنید به آقا عبدالله عابدی و آقای تقوایی بفرمایید که امروز به جای من بروند. این دو آقا اخلاقاً مثل خودش بودند. دیگر ناچار شده بود که برای من بگوید چون به آنها دسترسی نداشت. قول داده بود و آن جانباز منتظر بود وگرنه به من هم نمیگفت. تا آن موقع من نمیدانستم که ایشان در چند سال اخیر هفتهای یکی دو بار به منزل این آقا میرفته و لباسها و خانهاش را تمیز میکرده. چون همسرش پیر و از کار افتاده بود. از این قبیل موارد در زندگی این مرد فراوان بوده است.
***من یک چیزی شنیدم که نمیدانم واقعاً درست است یا نه؟ آقای پناهیان میگفتند که صلیب سرخ میآیند از ایشان میپرسد که آیا شکنجه شدهاید؟ ایشان جواب نمیدهد. بعد که میروند زندانبانها میپرسند که چرا نگفتی که ما شکنجهات میکردیم؟ میگوید که ما دو تا مسلمان هستیم که با هم نزاع داریم ولی نباید عرض حال به حضور یک غیرمسلمان ببریم.
بله اولا به لحاظ فقهی این دعواهایی که ما با همدیگر داریم به بیگانهها نباید منتقل شود. بله این اعتقاد ایشان بوده و درست است. دوم اینکه سودی ندارد. گرچه عراقیها ممکن است توبیخ شوند، ولی در نهایت رفتارشان بدتر میشود.
بله اولا به لحاظ فقهی این دعواهایی که ما با همدیگر داریم به بیگانهها نباید منتقل شود. بله این اعتقاد ایشان بوده و درست است. دوم اینکه سودی ندارد. گرچه عراقیها ممکن است توبیخ شوند، ولی در نهایت رفتارشان بدتر میشود.
***عراقیها چه رفتاری با او داشتند؟
یک نمونه برایتان میگویم. یک سرباز شیعه به نام کاظم در اردوگاه صلاحالدین 5 با حاج آقای ابوترابی بود. ولی به شدت با ایرانیها دشمنی میکرد، چون قوم و خویشهایش را در جنگ از دست داده بود. او با حالت کینهای فراتر از کینهای که دو تا ملت با هم دارند حاج آقا را تحقیر و تنبیه میکرد و شکنجه میداد. او اندک اندک مرید آقای ابوترابی شد. وقتی حاج آقا وضو میگرفت میرفت کنار او میایستاد و نگاه میکرد. بچهها شک کردند که این چرا اینجا میایستد. از حاج آقا پرسیدند که گفت: ایشان شیعه است و میآید احکام شرعیاش را از من سؤال میپرسد.
این سرباز آنقدر عاشق حاج آقای ابوترابی شد که وقتی که حاج آقا را میخواستند از آن اردوگاه ببرند کاظم رفت و از فرمانده خواسته بود با او برود. قصدش این بود که دو ساعت بیشتر در محضر حاج آقا باشد. ولی به فرمانده گفته بود که این سربازها جدید هستند و ابوترابی آدم زرنگی است و در عراق بوده و اینجا را میشناسد و ممکن است فرار کند. بگذارید من به عنوان نگهبان با او بروم. شبیه به حکایت شمس و مولانا شده بود. بعدها ایشان دو نوبت به ایران آمد و ما با او مصاحبه کردیم. نام فامیلش یادم نمیآید ولی اسم کاملش را در فیلم میگوید. دو سه نوار از او ضبط کردهایم که یک تکهاش را پارسال در مراسم سالگرد حاج آقا ابوترابی پخش کردیم. مادرش به او گفته بود که حرام میکنم به تو اگر به آقا اهانت کنی. چون به مادرش خبر داده بود که او سید است. عراقیها سادات را دوست دارند. او یک خانواده پاکی داشته است.
در برخی از افسران عراقی نیز این شیفتگی پدید آمده بود و حتی بعضی نیروهای صلیب سرخ از علاقمندان ایشان شده بودند. و البته در میان خود ایرانیهای آزاده که عاشقان فراوان داشت. به نظر میرسد که خداوند آقای ابوترابی را عمداً اسیر کرده بود. اما هرکدام از آزادگان دیگر، این موضوع در تقدیرشان بوده است. کما اینکه از طبقات و اصناف مختلف در آنجا بودند؛ روحانی، دانشجو، سیاسیون، آدمهای متموّل و غیره. ولی همهمان فقط با شمشیر زبان با عراقیها میجنگیدیم ولی آقای ابوترابی روشهای دیگر را به ما آموخت. او مأمور خداوند در آنجا بود، یعنی فرستاده شده بود برای اینکه جمع آزادگان از حجت خداوند خالی نباشد.
***موفقیت ایشان به دلیل سلوک عملی او بوده است؛ سلوک عملی و مجاهده نفس. ایشان دوران اسارت را به عنوان یک فرصت میدانسته که بتواند این نفس خودش را خوب تربیت کند و البته قبلاً نیز تربیت کرده بوده.
آقای ابوترابی از جوانی تحرک بدنی زیادی داشت؛ در پیاده روی، دویدن، فوتبال و کشتی، تبحر داشت. در عرفان اجتماعی سرآمد بود. اصلاً اهل سخنرانی و امر و نهی نبود مگر اینکه از او سؤال میکردند، که آن هم طوری بیان میکرد که موعظۀ کلامی نشود. هرچه بود ذکر علوم اهل بیت بوده است. زندگی او یک سیرۀ عملی بود و نه زبانی و کلامی.
خانواده ایشان، فقیر نبودند؛ نه پدرشان و نه مادرشان. ولی او خودش مانند آدمهای ندار زندگی میکرد. اصلاً لباسهایش معلوم بود. شاید دیده باشید. یک تکپوش سفیدرنگ داشت که همیشه میپوشید. یک بار از پسرش پرسیدم که گفت همین دو پیراهن را داشت. در این ده سالی که میدیدمش همین دو تا را میپوشید. البته بدن بیآزاری هم داشت. لباسهای ما پاره میشوند. اما بدن او واقعاً بیآزار بود. میدانید که او اغلب ایام سال را روزه میگرفت. عجیب بود. شاید امثال ماا که ایشان را دیدهایم وظیفهمان خیلی سنگینتر است.
***خیلی مظلومانه رفت...
داشت با پدرش به مشهد میرفت، هم به قصد زیارت و هم آزادگان بجنورد دعوتش کرده بودند و مراسمی داشتند که میخواست به آنجا برود که در جاده تصادف شد و با پدرشان هر دو رحلت کردند. حاج آقا بسیار سهل الوصول بود. ایران گردی عجیبی داشت و تخصص فوق العادهای در پیدا کردن آدمهای گرفتار؛ آدمهایی که از همه جا بریده بودند. گرفتار که میگویم فقط فقر مادی مقصودم نیست بلکه فقر معنوی، فقر فرهنگی. به این چیزها نیز خیلی توجه میکرد.
رفتار او البته مورد انتقاد برخی دوستان نیز بود. با بچههای جبهه خیلی راحت بود. آنها دور و برش را میگرفتند، او را بر پشت خود سوار میکردند و حتی از سروکول او بالا میرفتند. با آنها خیلی راحت بود. در حالیکه کسی سوءاستفادهای مطلقاً از شأن و عنوان او نمیتوانست بکند. یک شخصیت خودساختهای داشت که من نمونهاش را در جایی ندیدهام. من نزد خیلی از بزرگان بودهام ولی مثل ایشان ندیدهام.
***بعد از درگذشت حاج آقا ابوترابی کمکم آقای پناهیان در برخی سخنرانیها او را معرفی کرد و خاطراتی از ایشان گفت.
بله. قبلاً از ایشان، کمتر میفرمودند.
***در زمان حیات ما عادت داریم که صحبت نمیکنیم. البته این، کار خداست. حدیثی دیدم که در آن آمده بود: مؤمن در زمان حیاتش قدر نمیبیند تا مغرور نشود و بتواند به طور طبیعی کار خود را انجام بدهد. خداوند تعالی ذهن افراد را از تمجید کردن او منحرف میکند تا خودش جزای کامل او را در بهشت بدهد. لذا بعد از رحلت چنین عزیزانی است که عدهای جرأت میکنند دربارهاش حرف بزنند.
ما توفیق یافتیم و چند کتاب در مورد حاج آقا ابوترابی چاپ کردیم. یکی «منشور پاکی و خدمتگذاری» است، شامل سخنرانیهای ایشان در دوره اسارت که بچهها روی لِف سیگار مینوشتند. کاغذهای کوچکی بود به اندازه کف دست که تهچسب داشت. آنجا بچههای سیگاری اندک بودند. ما در اردوگاه، طبق قانون صلیب سرخ ماهیانه چهارصد ریال حقوق میگرفتیم. خیلی اندک بود لذا جمع میکردیم و در اردوگاه از حانوت (فروشگاه)، گاهی شیر خشک و شکر میخریدیم و برای بچههای سیگاری نیز توتون میگرفتیم. چون سیگار گران بود لذا توتون و لِف میخریدیم و خودشان آن را میپیچیدند. از همین لفها برای نوشتن سخنرانیهای حاج آقا استفاده میشد، چون ماندگاریِ این کاغذها خوب بود. اینها را در یک جاهای خاصی در زیر زمین یا یک قوطی نگه میداشتند که آب داخلش نرود. خب بچهها اینها را به ایران آوردند. و پارسال متن این سخنرانیها در کتابی به نام «منشور پاکی و خدمتگذاری» در همین مؤسسه از چاپ درآمد و در خرداد 1391 در سالگرد مرحوم ابوترابی، به دست آیتالله مهدوی کنی رونمایی شد.
***از کتابهای دیگر در مورد حاج آقا چه عناوینی منتشر شده است؟
یک کتاب هم هست به نام «ابْر فیاض». این لقب را حضرت آیتالله خامنهای در پیام تسلیت درگذشت مرحوم ابوترابی در همان 12 خرداد 1379 به ایشان دادند که فرمودند: «او همچون خورشیدی بر دلهای اسیران مظلوم میتابید و چون ستارۀ درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان میداد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان میبارید...». این کتاب خاطراتی است دربارۀ حاج آقای ابوترابی. یک کتابی نیز دو ماه پیش چاپ کردیم که دو جلدی است به نام «سیرۀ ابوترابی» نوشتۀ دکتر غلامعلی رجایی. اینها به نظرم جا دارد که معرفی شوند به جامعه و برای مردم نیز خیلی لازم است. به نظرم اگر فقط بیست درصد زندگی و رفتار مسئولان و به خصوص روحانیون مثل آقای ابوترابی شود اغلب جامعه درست میشود.
***چه کتابهای دیگری تولید کردهاید؟
از سال 1385 تاکنون ما حدود ۹۰ عنوان کتاب چاپ کردیم. کتاب «سرباز کوچک امام» به نظرم بینظیر است. این کتاب هزار صفحهای با کتابهایی مثل «دا» و «پایی که جا ماند» که حوزه هنری چاپ کرده، برابری میکند. هر سه کتاب، خیلی وزین و اثرگذار و درخشان هستند. این کتاب، خاطرات آن آزادهای است که با خبرنگار زن هندی مصاحبه کرد و فیلمش همان اوقات از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. اتفاقات این کتاب غالباً استعداد تولید فیلم را دارند. مثلاً این بسیجی سیزده ساله را پس از اسارت، در حدود بیست روز در خط نگه داشته بودند تا به سربازانشان بگویند که این سربازان ایرانی همین بچه کوچولوها هستند، لذا بایستید و فرار نکنید.
آخرین برخوردش در خط با عدنان خیرالله وزیر دفاع عراق بوده است که به او میگوید که تو فسقلی میخواهی با سربازان ما بجنگی؟ تو آخر میتوانی تفنگ برداری و تیراندازی بلدی؟ او وزیر جنگ عراق را نمیشناخت ولی به او جواب داده بود مگر تفنگ برداشتن کاری دارد؟ تازه شما هیکلتان بزرگتر است و خیلی راحت تیر میخورید و ما کوچک هستیم و کمتر تیر میخوریم. این خیلی حرف سنگینی است به وزیر دفاع عراق که چندین فرمانده سپاه و لشکر و تیپ دورش حلقه زدهاند. اما یک بچه کوچک که در دست دشمن اسیر است این جواب را به او میدهد.
اینها را باید معرفی کنیم به عنوان فرهنگ آزادگان، نه فیلم اخراجیها و نمیدانم فرار از اردوگاه و چه و چه. این کتاب اوایل امسال رونمایی شد و استقبال خوبی از آن صورت گرفت. حضرت آیتالله خامنهای هم در نمایشگاه بینالمللی کتاب از آن تفقد کردند و تقدیم ایشان شد. امیدواریم که حضرت ایشان فرصت کنند و آن را بخوانند و نظری بدهند. منتظر هستیم ببینیم چه میشود.
***در ایران در موضوع آزادگان چند عنوان کتاب چاپ شده است؟
از سال 1369 تاکنون حدود ششصد عنوان کتاب در این موضوع به چاپ رسیده است. سهم همه نهادهای فرهنگی، دولتی و غیردولتی مانند مرکز فرهنگی سپاه، بنیاد شهید، بنیاد حفظ آثار و حوزه هنری و غیره حدود پانصد عنوان بوده است و ما در انتشارات پیام آزادگان از سال ۱۳۸۵ تاکنون به چاپ ۹۰ عنوان کتاب توفیق یافتهایم.
***از اینها که برشمردید فکر میکنم حوزه هنری بیشتر از همه کار کرده است؟
آنها قبل از همه شروع کردند و از همان اوایل بازگشت آزادگان یک گروه خوب راه انداختند و خاطرات برخی آزادگان را ثبت و ضبط کردند. البته کیفیت چاپ کتابهایشان در آن موقع بد بود. آنها عین خاطرات را چاپ میکردند. خاطرات هو به لحاظ ادبی و کیفی خوب نیستند ولی به لحاظ استحکام خوبند. چون هنوز در روزهای اول آزادی است و آنها به خوبی همه چیز را به خاطر دارند. هنوز آن فضای معنوی اردوگاهها در آنها بوده است.
***در سینمای مستند و داستانی چطور؟
بیش از همه در حوزه مستند فعال بودیم که 65 عنوان تولید شده است. در گونۀ انیمیشن هم تولیداتی داشتهایم. البته سینمایی نه هنوز. یک فیلم سینمایی به نام «پسر خاک» در مورد زندگی حاج آقا ابوترابی در دست تولید داشتیم و با آقایان کمال تبریزی و محمدحسین لطیفی و دو سه کارگردان دیگر صحبت کرده بودیم. حتی سه سال قبل با آقای لطیفی تا مرحله قرارداد پیش رفتیم، ولی ایشان انصراف داد. خودمان هم احساس کردیم که ممکن است کار درست در نیاید. تولید این فیلم فعلاً متوقف شده است. در خصوص سریال هم که در ابتدای مصاحبه عرض کردم.
***پس فیلمنامه «پسر خاک» آماده است؟
بله. در سه نسخه مختلف نوشته شد، که نهایتاً یکیاش را انتخاب کردیم.
***این فیلمنامه مورد تأیید شما و خانوادۀ آن مرحوم هست؟
مورد تأیید محتوایی هست ولی مورد تأیید هنری و استعداد درآمدن کار ...؟ واقعاً نمیدانم.
**آیا خوف دارید که خراب شود؟
بله. چون فقط یک نوبت ما توفیق داریم که به این انسان عجیب بپردازیم. اگر خراب شود در واقع ما یک سوژه منحصر به فرد تاریخی را خراب کردهایم و لذا خطرناک است.
***کارگردان سریال دولت مخفی چه کسی است؟
آقای محمدحسن برزیده بود که بعد از تولید ۱۲ قسمت انصراف دادند. ان شاء الله قرار است آقای راما قویدل ادامۀ کار را پی بگیرند.
***یعنی متوقف شده بود؟
بله. ولی به امید خدا، به زودی شروع خواهد شد. البته اینها را باید تهیه کننده بگوید. چون این کار برای شبکه 2 است. ما شروع کننده بودیم و تحقیقات و مصاحبهها در این مؤسسه به انجام رسیده است. ان شاء الله سریال خوبی بشود.
***از فیلمبرداری چقدر مانده است؟
عمدهاش مانده است یعنی در حدود 60 درصد. بخشهای جنگ و جبههاش به طور کامل فیلمبرداری شده ولی قسمتهای اسارتش مانده است.
***لطفاًً مسئولان کنونی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان را معرفی کنید.
اینجا یک هیئت مدیره دارد که پنج شش نفر از آزادگان هستند و بنده نیز یکی از اعضای آن هستم. رئیس هیئت امنا، حجتالاسلام سید محمدحسن ابوترابی است. مدیرعامل مؤسسه نیز حاج آقا احدی هستند. ما شش دفتر در سراسر کشور داریم. آقای احدی در قم تشریف دارند و عملاً دفتر تهران را بنده به عنوان جانشین اداره میکنم.
***و سخن آخر؟
از آقای ابوترابی واقعاً باید تشکر کنیم که این بار بر زمینمانده را برداشت. یعنی ایشان واقعاً تنها فرد در میان مدیران تصمیم گیرنده است که هیچ وقت به آزادگان بیتوجه نبوده است، چه در امور فرهنگی و چه اقتصادی. یعنی جز مقام معظم رهبری که اشراف عمومی دارند و توصیههای مؤکد داشتند و فرامین ایشان را باید دیگران عمل کنند، بعد از ایشان تنها کسی که به این موضوع توجه مداوم داشته ایشان است. شاید چون احساس میکنند که روح برادرشان این انتظار را از ایشان دارد، البته شاید. ایشان هیچ وقت آزادگان را تنها نگذاشتند. در زمان مرحوم علیاکبر ابوترابی نیز ایشان در ستاد آزادگان جانشین برادرشان بودند با اینکه جزو آزادگان نبودند لکن در حد توان از این مؤسسه و آزادگان عزیز حمایت کرده و میکنند.